منویی از جنس کتاب!
در زیر نخستین قسمت این منو را به انتخاب ما میخوانید.
از این دوستمان هم شدیداً عذر خواهیم!
منویی از جنس کتاب!
از این دوستمان هم شدیداً عذر خواهیم!
کم پیش میآید آدم اینطوری غافلگیر بشود ...
اصلا کم پیش میآید یک جایی بروی که حالت خوب بشود...
کم پیش میآید توی این شهر یک نقطه ی دنج پیدا کنی که ذوقزدهات کند...
کمتر جایی هست که بتوانی حتی تنها و بدون دوستانت بروی ولی کیفورت کند...
ولی من چند وقت پیش یک همچین نقطهای را کشف کردم به شخصه مطمئنم لذتی که من از کشف این مکان بردم کریستف کلمب از کشف قاره آمریکا نبرد!
بعله... یک کافه کتاب دنج در حوالی خانهمان، آن قدر ساکت و آرام و البته با یک موسیقی دلنواز و کلی کتاب درست و درمان و یک کافهی باکلاس با نوشیدنیهای عالی و پر از گلدانهای شمعدانی و میز و صندلیهای چوبی ...
هم میتوانی یک قهوه سفارش بدهی و بشینی تا شب همانجا کتاب بخوانی هم میتوانی اگر خواستی کتاب را بخری...
به نظر شما گل گاو زبان با کدام کتاب تناسب دارد؟
ناتوردشت با....
جنایات و مکافات با یک قهوهی نسبتا تلخ؟
جانستان کابلستان با چای داغ بدون قند؟
قیدار با آب پرتقال؟! یا بستنی؟! نه من با شربت بهلیمو!
............
از وبلاگ استخوان خوک به قلم دوست آفتابیمان ساجده امیرخانی
دفترخاطرات اختصاصی برای اهالی کافه کتاب آفتاب
* خیلی از دوستان و عزیزانی که در این ماههای پس از افتتاح کافه کتاب پایشان به کافه باز شده، دفتر خواندنیهای ما را پر کردهاند از حرفها و احساسهای زیبایشان، درباره کتاب، محیط کافه، و حتی جملاتی کوتاه...دستخطهایی که بزودی در این وبلاگ میزبانشان خواهیم بود...
** آنها هم که در فضای مجازی مثل وبلاگ و شبکههای اجتماعی فعال بودند سنگ تمام گذاشتند و آن خاطرات را آنجا به قلم آوردهاند و گاهی حتی با عکس و تفصیلات!
اما وبلاگ کافه کتاب دوست دارد، مخاطبان و اهالی کافه که این روزها ترجیح میدهند گاهی سری بزنند و روزهای پاییزیشان را دمی با قهوه و کتاب همنشین باشند هم خاطراتشان را برای ما ارسال کنند تا بگذاریمشان اینجا و یک دفتر خاطرات اختصاصی بسازیم برای اهالی کافه کتاب آفتاب!
منتظر خاطرات، احساسهای بکرتان پس از آشنایی با دوست جدیدتان کافه کتاب، و حتی جملات زیبایتان خواهیم بود. گمان کنم همه اهالی کتاب دوست داشته باشند خطی از ایشان در این دفتر خاطره مجازی بماند به یادگار...
ایمییل ما منتظر است اولین صفحات این دفتر خاطرات را پر کنید...
aftab.ketab@gmail.com
این همه نمونهای از دستنوشتههای عزیزان در وبلاگ شخصیشان
از وبلاگ قلب ققنوس:
...آقا چند روزیه به سفارش یکی از اقوام عزیز دنبال چندتا کتاب در سطح دکترا میگشتم(دلتون بره فامیلای ما دکترا دارن)تا شنبه که میرم شمال واسش ببرم،ولی خب همش پیدا نمیشد و منم تو این ترافیک هی
از این خیابون به اون خیابون، خلاصه با کلی خستگی رفتم سراغ آخرین جایی که میشد کتاب پیدا کرد. تنها جایی که نگشته بودم، یعنی انتشارات گلستان. کتاب که پیدا نشد ولی هویجوری که داشتم میگشتم
چشم خورد به یه اسم جدید!!!
«کافه کتاب آفتاب»
من: ها !!!؟؟؟ این چیه دیگه؟ اگه کافست پس کتابش چیه؟ تا حالا نشنیدم!
یکم از دور دید زدم بعد رفتم جلو ببینم میشه رفت تو!!!
خیلی آرامش بخش بود.ناخوداگاه یاد کافه ای که همیشه مستانه و باران بانو ازش صحبت میکنن افتادم، یه جای آرامش بخش و ساکت واسه فکر کردن. وای چه حس قشنگی بهم میداد!!!
توصیه میکنم حتما برید. بچه های مشهد این آدرسشه: